پدربزرگِ بهزاد گفت من و تو برویم قنادیِ قدیمیِ او را ببینیم. هیجانانگیز نیست که بتوانیم کیکهای خوشمزه برای مناسبتهای شاد درست کنیم؟ که بینِ اینهمه تلخی کارمان درست کردنِ شیرینی باشد؟ بعد به نوآوری در پخت شیرینیهایمان فکر کنیم و فرق انواع آبنبات را یاد بگیریم. خیلی هیجانانگیز است. همین امروز استعفا بدهیم و برویم قنادی. البته که گفتم من استعدادی در این کارها ندارم و ممکن است کیکها نپخته، سوخته یا حتی شور از کار دربیایند. گفتم شعبهای از قنادی قدیمی را در اراک-که تو دوست نداری- یا در رشت-که تو دوست داری باز کنیم. راستی چرا با دوست مهربانمان رشت نرفتیم؟ خالهی تو میگفت "خدا الرحمالراحمین است" و شاید بتواند کمک کند وضع ایران بهتر شود. آنقدر بهتر که آدمهای کمتری مهاجرت کنند که شما نروید و همینجا بمانید. بروید من تنها میشوم. به قول پدربزرگ بهزاد"امیدوارم هزار سال دیگه جشن شب یلدا ببینمت". خانم دکتر برویم کارآموزی در کیکپزی. دکتر حشمتی من گاهی دوست دارم بزنم زیر همهچیز و راه تازهای بروم. باور کن کیکپزی هم خیلی متفاوت و جالب است. حشمتی خوشحالم که تو هستی. در ضمن شایدهم برعکس شد شاید هم من توانستم بیخیالی، سادگی و اهمیت ندادن به خیلی از چیزها را به تو بدهم. هنوز خیلی وقت داریم برای دوستی.
تو ,دوست ,خیلی ,قنادی ,برویم ,کنیم ,که تو ,تو دوست ,امیدوارم هزار ,هزار سال ,دیگه جشن
درباره این سایت